جدول جو
جدول جو

معنی او تنی - جستجوی لغت در جدول جو

او تنی
شنا بازی در آب، آب تنی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوکتای
تصویر اوکتای
(پسرانه)
اکتای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن، درخور سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی بدن در آب سرد، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی عمید
حالتی مادرزادی که پوست بدن سفید روشن و موهای سر و ابرو و مژه ها سفید یا بور و عنبیۀ چشم ها صورتی رنگ است و چشم در برابر روشنایی بسیار حساس است، آلبینیسم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
رفتنی. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفتنی و رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنچه لایق سوختن باشد. آنچه درخور سوختن باشد:
ای سوختۀ سوختۀ سوختنی
ای آتش دوزخ از تو افروختنی.
(منسوب به خیام).
خار کو مادر گلبرگ طری است
زآنکه آزار کند سوختنی است.
سلمان ساوجی.
- امثال:
در مسجد نه کندنی است نه سوختنی است
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ تَ)
یا نزدیک تر. یا آنکه نزدیک تر: فکان قاب قوسین او ادنی (قرآن 9/53).
حریف خاص او ادنی محمد کز پی جاهش
سرآهنگان کونین اند سرهنگان درگاهش.
خاقانی، دیوانخانه یعنی دارالاماره که بارگاه ملوک و سلاطین باشد. (آنندراج) (برهان) :
همی فزونی جوید اواره از افلاک
که تو بطالع میمون بدو نهادی روی.
شهید.
، ریزۀ آهن را گویند. (از آنندراج). ریزۀ آهن که در وقت سوراخ کردن نعل اسب برآید. (ناظم الاطباء) (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاکیزه تنی. پارسائی. عفت
لغت نامه دهخدا
(اُسْ)
شهری است با جمعیت 132459 تن در تگزاس مرکزی کشورهای متحدۀ آمریکا، کرسی ایالت تگزاس و واقع بر رود کولورادو. از مراکز تجاری و سیاسی و فرهنگی است. صنایع فلزی و ماشین سازی و تهیۀ مواد غذایی دارد. دانشگاه تگزاس در آنجاست. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ولایتی با 974 کیلومتر مربع مساحت و 21258 تن جمعیت در شمال شرقی اسکاتلند متشکل از جزایر اورکنی یا اورکنیز. مجمع الجزایری است بطول 80 کیلومتر مربع و مرکب از 90 جزیره که کمتر از ثلث آنها مسکون است. مرکز ولایت شهر کرکوال در بزرگترین جزایر موسوم به پمونا واقع است. در 865-1468م. متعلق به نروژ بود. (دایرهالمعارف فارسی) ، فر و زیبایی. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان) :
فر و اورنگ بتو گیرد دین
منبر از خطبۀ تو آراید.
دقیقی.
گر ایدون که آید ز مینو سروش
نباشد بدان فر و اورنگ و هوش.
فردوسی.
بدو گفت ای همه خوبی و فرهنگ
جهان را از تو پیرایه است و اورنگ.
ویس و رامین.
ای ازرخ تو تافته زیبایی و اورنگ
افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ.
شهید.
، شادی و خوشحالی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت قلزم) (برهان) :
جهان آباد گشت و شاد و اورنگ
ز داد و دین واز خوبی هوشنگ.
(از آنندراج).
، زندگانی. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) ، آسمان، آبی رنگ، آب رنگ. (ناظم الاطباء) ، جانورکی چوب خوار که بعربی آنرا ارضه خوانند. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). موریانه، ریسمانی که بر آن چیزی آویزان کنند تا خشک گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ثِ نا)
مادری که دو بچه آورده باشد. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(نِ وِ تَ)
که قابل نوشتن است. که لایق تحریر و کتابت است. که نوشتن و تحریر و ثبت آن ممکن یا به مصلحت باشد:
هرچند نیست درد دل ما نوشتنی
از اشک خود دو سطر به ایما نوشته ایم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قابل دوختن. درخور دوخت. رفوپذیر. وصله پذیر. شایستۀ رقعه زدن. (از یادداشت مؤلف) :
این خرقۀ صدپارۀ ما دوختنی نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ تَ)
نوردیدنی. طی کردنی. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُنْ تِنْیْ)
میشل ایکم دو. نویسندۀ فرانسوی است که در قصر مونتنی (که امروز در دهستان سن میشل دو مونتنی، در ایالت ’دردونی ’ برپای است) به سال 1533 میلادی متولد شد و در سال 1592 درگذشت. او نخست به سمت مشاور دربار به خدمت پرداخت، آنگاه وارد پارلمان ’بوردو’ گردیدو در اینجا با ’اتین دو لا بوئسی’ نویسندۀ فرانسوی ملاقات کرد و میان آن دو مراوده و رفاقت برقرار گردید. مونتنی از شغل خود دست کشید و از سال 1572 نوشتن اندیشه های خود را شروع کردکه به مقالات شهرت یافت ودر سال 1580 اولین چاپ آن منتشر شد. وی تا پایان عمر از نوشتن این اثر دست نکشید و لذا در سال 1588 به سه مجلد رسید. در این کتابها جای جای خود را نقاشی هم کرده است. مونتنی در آثار خود انسان را در یافتن حقیقت و درستی عاجز می نمایاند. او در جریان سفرهایش درسالهای 1580-1581 به اروپا یادداشتهای روزانه ای از خود باقی گذاشت و در آن از به هم پیوستگی و ارتباط مسائل انسانی نکاتی را مورد بررسی قرار داد. عقیده داشت که: ’هنر زیستن’ باید بر اساس شعور محتاط که از عقل سلیم و روح بردبار الهام گرفته باشد استوار گردد
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن لایق سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو تنی
تصویر فرو تنی
تواضع افتادگی خشوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو تهی
تصویر دو تهی
لباس آستر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک تنی
تصویر پاک تنی
پاکیزه تنی پارسایی عفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی تن در آب غوطه خوردن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
((تَ))
شنا، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زال تنی
تصویر زال تنی
آلبینیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
قابل اشتعال، اشتعال پذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباه شدنی، نابودشدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دو شاخه ی متصل به سبد و زنبیل میوه چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع ترشی محلی که مواد آن ازگیل، آب و نمک می باشدنگاه.، از انواع ترشی محلی که مواد آن ازگیل، آب و نمک می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل قطع کردن آب شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
شنا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ابنی، بن قل، زیرآبی، شنای زیرآب
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی علفی که در کنار چشمه ها می روید
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای تالابی از نوع پاشک ها
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآبی، شنای زیرآب، زود به زود حمام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
منی، آب حاوی نطفه ی مرد
فرهنگ گویش مازندرانی
به رنگ آب، از روستاهای اطراف چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی